آنچه پیش روست، یادداشتی کوتاه از جناب آقای سجاد هجری در موضوع تقریب مذاهب اسلامی و وحدت اسلامیست که هر روز پیش از گذشته ضروریست.
پارههایی در تقریب!
سجاد هجری
عبرتآموزی از وفاق مسلمانان در تاریخ اسلام!
«مجله البیان» (مرکز البحوث والدراسات) بسال ۱۴۳۵ ق. «فقه الوفاق» را که متشکل از یک مقدمه و پنج مقاله است، منتشر کرد. فراوان میتوان دربارهی این مقالات سخن گفت؛ اما در این میان، مقالهی چهارم با نام «التعاون مع أهل القبله: الشروط والمحاذیر» که «عبدالعزیز بن محمد آل عبداللطیف» آن را نگاشته و پُرست از نقل قولهای بزعم او وحدتی و وفاقی از «ابن تیمیه»، در راستای وحدت و وفاق، از تاریخ بهره برده است و نمونههایی را از «تاریخ اسلام» با مدعای اتحاد مسلمانان مذاهب و مکاتب گوناگون عبرتآموزانه آورده است که صرفنظر از مصادیق، سبک و روشی از وجوه گوناگون کارا و کارآمد در تبیین تقریب/توحید و ترغیب بدان است! او مینگارد: «وقد حوی تأریخ الإسلام وقائع تحکی تعاونا بین أهل القبله سواء کانوا فجارا أو مبتدعه» و پس از آوردن دو نمونهی مرتبط با ۱٫ یزید بن معاویه و ۲٫ قادر بالله عباسی، مینویسد: «وبالجمله فتأریخ الإسلام حافل بجهود متعدده لعلماء الإسلام تجاه النوازل والوقائع المشترکه» و سپس جهاد مسلمانان با صلیبیان، تاتار و … را نمونهوار میآورد و دستآخر میگوید: «ویمکن فی هذا العصر الاجتماع والتعاون مع سائر أهل القبله فما أکثر القضایا التی هی محل اجتماع واتفاق بین أهل الإسلام» و بمسائلی مانند مبارزه با استکبار آمریکا، مقابله با غربزدگی و سکولاریته/سکولاریسم (علمانیه/دنیویگری!) و … که امروزه امکان اجتماع و تعاون مسلمانان در آن است، اشاره میکند و از یاری فلسطینیان، عراقیان و افغانها نام میبرد.
وفاقنگاری و تقریب مذاهب اسلامی!
گویا، «خلافنگاری» (چه درونمذهبی و چه برونمذهبی!) چونان سنتی در «جهان اسلام» بوده و حتا هست (دانششناسینگارانی مانند حاجی خلیفه و قاضی احمدنکری (هر دو از اهل سنت!) از «علم الخلاف» (با غرض الزام خصم!) نام بردند؛ ولی وفاق را یاد نکردند!)؛ اما چنانچه «علی بن محمد القمی السبزواری» (ق. ۷) که شاید فرزند خواجه نصیر توسی باشد، گوید، چندان از «وفاقنگاری» خبری نیست! او خود کتابی با نام «جامع الخلاف والوفاق بین الإمامیه وبین أئمه الحجاز والعراق» مینگارد (مراد از ائمهی حجاز شافعیان و مقصود از ائمهی عراق حنفیان است!) و اگر چه در عنوان خلاف را بر وفاق تقدم میدهد که برای فاصله و قافیه (وفاق و عراق!) است (در مقدمه وفاق را مقدم بر خلاف میآورد: «وذکرت عند کل مسئله من وفاقه وخلافه»)؛ اما در درآمد (افسوس که بخش آغازین مقدمه نابود شده و بما نرسیده!)، انگیزهاش را در نگاشتن این کتاب پس از گذر از هفتادسالگی (… حتی بلغت من السنین سبعین وزیاده)، نبود کتابی در «وفاقیات» مینمایاند (ولم یقف علی الوفاق ولیس لهم کتاب یشتمل علی هذا الوصف …)! از قضا، «ابن ابی جمهور احسائی» (ق. ۹ و ۱۰) دو سده پس از او، در کتاب جذاب و جالب «کاشفه الحال عن أحوال الاستدلال» که در آن از دانشهایی که برای رسیدن و دست یافتن بـ«احکام شرعی» نیازست، سخن میراند: «أن أملی له رساله تشتمل علی ما لابد منه من کیفیه السلوک إلی الاستدلال علی التکالیف الشرعیه …»، در تتمهی نوع سوم از انواع سگانهی علوم ضروری در فصل نخست، «العلوم التی لابد منها فی الاستدلال»، مینگارد: «ههنا ثلاثه علوم هی متممات ومکملات … الثانی العلم بالوفاق والخلاف الواقع بین علماء الطائفه …» که آشکارا، درونمذهبیست (گویا، فهم شیعه از خلاف با اهل سنت چندان یکسان نیست!)! او علت ضرورت علم وفاقوخلاف را برای «اجتهاد» (دقت شود!)، در خطا نیفتادن و مخالف اجماع طایفه فتوا ندادن میداند: «لئلا یفتی بما یخالف الإجماع فیقع فی الخطأ» (جای دقت و بررسیست!) که جای پرسش است: آیا میتوان این تعلیل را برای وفاقوخلاف برونمذهبی نیز بکار برد!؟ سبزواری در مقدمه، سبک/روش نگارش کتابش و بهرهگیری از خلاف شیخ طوسی و غنیهی ابن زهره را بیان میکند و در پایان درآمد، چنین تحمید میکند و صلوات میفرستد: «فالحمدلله علی تمامه وکماله والصلوه علی محمد وآله وأصحابه الراشدین المرشدین الذین قضوا بالحق وبه یعدلون» و در تصلیه، اصحاب راشد مرشد پیامبر صلی الله علیه وآله را نیز یاد میکند؛ ولی رشد و ارشاد را متوقف بر داوری بحق و رویآوری بدان میداند!
ادب و انصاف شیعه در مواجهه با نقادان!
حتمانه، کتاب کلامی موجز «منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه»ی «آیت الله» (علامهی حلی رحمه الله) را میشناسید! آن را که موضوع محوریش چنانچه از عنوانش نیز پیداست و علامه در مقدمه نیز بدان میاشارد، «امامت» است، «ابن مطهر» پیشکش «اولجایتو» کرده: «خدمت بها … شاهنشاه المعظم … أولجایتو خدابنده محمد خلد الله سلطانه …» و همه میدانیم که «ابن تیمیه»ی نامور نقدی دراز با نام «منهاج السنه النبویه» بر آن نگاشته است؛ اما بسیار دور میدانم که کتاب «الإنصاف فی الانتصاف لأهل الحق من أهل الإسراف (رد علی کتاب منهاج السنه لابن تیمیه الحرانی)» را که سدافسوس نگارندهاش آشکار نیست؛ ولی چنانچه از کلامش در کتاب روشن است، از بزرگان امامیه در سدهی هشتم است: «فإنی لما تأملت سنه سبع وخمسین وسبعمائه»، بشناسید! انصاف در فرنام کتاب را همان آغاز در مقدمه میتوان دید؛ زیرا او که کتابش را در دفاع از منهاج علامه و نقد و رد منهاج ابن تیمیه نوشته، از ابن تیمیه چنین مؤدبانه و منصفانه یاد میکند: «الشیخ العالم المحقق المدقق ابن تیمیه»، اگر چه دربرابر اوصافی که برای علامهی حلی میآورد، این تعابیر هیچ است! بیایید و بنگریم که ابن تیمیه در منهاجش چگونه از علامهی حلی نام میبرد و آن را با «صاحب انصاف» (هم کتاب انصاف و هم وصف/ملکهی انصاف!) بسنجیم (قیاس کنیم)! ابن تیمیه حتا نام علامه را نمیآورد و بدو چنین میاشارد: «کتابا صنفه بعض شیوخ الرافضه فی عصرنا منفقا لهذه البضاعه یدعو به إلی مذهب الرافضه» که آشکارا، نتنها محترمانه نیست که بسیار توهینآمیزست!