آنچه پیش روست، بخش آغازین مقالهی جناب آقای سجاد هجری، پژوهشگر پژوهشکدهی سیاستپژوهی و مطالعات راهبردی حکمت، دربارهی دو سفرنامهی بارفروش و رشت «نیما یوشیج»ست که کمتر بدان پرداخته شده. این دو سفرنامه را میتوان گونهای «مردمنگاری» دانست که کارهای «جلال آل احمد» با آن قیاسپذیرست و خواننده میپندارد که جلال در مردمنگاریهایش گویا، از نیما تأثیر گرفته است. نیما در آن بدنبال «معرفت الروح مردم»، کلیدواژهی مغفول و مهجور در نیماپژوهی، است و بسیار از آن سخن میگوید و آن را ناقصترین دانش بشری میداند. این دو سفرنامهی مردمنگارانه را میتوان با دید سیاستپژوهانه نیز بررسید؛ زیرا در آن «وضع موجود»نگاری شده و از همه مهمتر، «شاکله»های مردم در آن بنمایش در آمده است. نیما در آن از توان بیمانند مشاهدهگری شاعر میگوید و گاه نیز بفیلسوفان طعن میزند. بررسی «معرفت الروح مردم» در آثار نیما و بویژه این سفرنامه میتواند موضوعی بکر و جذاب برای یک رسالهی دکتری در ادبیات فارسی باشد.
دو سفرنامهی نیما یوشیج
«طبیعت» در سفرنامههای بارفروش و رشت نیما
سجاد هجری
درامد
سفرنامهنویسی گونه/ژانری ادبیست که امروزه، بسیار پسندیده و بالنده است (تامپسون: ۵). سفرنامههای فارسی کم نیست[۱] و آنان نیز که بفارسی گزارش شده، بسیارست[۲]. در این میان، برخی سفرنامهها را بفارسی، ادیبان[۳] نگاشتهاند که نامهای بسیار آشنای «نیما یوشیج» (۱۲۷۶ تا ۱۳۳۸) و «جلال آل احمد»[۴] (۱۳۰۲ تا ۱۳۴۸) در میان معاصران، پررنگ و چشمنوازست و شاید جلال در سفرنامهنگاری نیز متأثر از نیما باشد. سفرنامههای این دو و بیشتر نیما، چندان توجه نقادان و پژوهشگران را بخود جلب نکرده که علت این کماقبالی[۵]، نیازمند بررسیست. در این پژوهش، تلاش بر آنست که بازنمایی طبیعت در گزارشات یومیهی دو سفرنامهی بارفروش و رشت نیما بررسی شود و باید دانست که بررسی همهی ابعاد آن دو، نیازمند هفتادمن کاغذست؛ زیرا پرجزئیات، گاهی ژرف و در هر موضوعیست. در این دو سفرنامه طبیعت کمرنگ و مردم و فرهنگ پررنگ است؛ زیرا نیما بتعبیر خود، مسئولانه، بدنبال و در جستجوی روحشناسی[۶] شاعرانهی مردمست که ناقصترین داناییها و دانستنیهاست. این دو سفرنامه بسیار خواندنیست؛ ولی نیما در نگاشتنش گاه بیحوصله و میان خوف و رجاست.
سفرنامهنویسی گونهای خودزندگینامهنگاری
دربارهی زندگی «علی اسفندیاری»، «بزرگ استاد جاودانیاد» (اخوان ثالث: ۷)، فراوان نگاشتهاند (حمیدیان: ۲۱)[۷]؛ ولی سفرنامههای[۸] «بارفروش» (بابل) و «رشت»ش، هر چند بخشی کوتاه از عمر[۹] اوست؛ اما زندگینامهای خودنوشت است[۱۰] که روزنههایی اگر چه تنگ، در شناخت او میگشاید که اگر چه نظریههای «مرگ مؤلف»[۱۱] امروزه، نُقل و نَقل محافل علمی- ادبیست[۱۲]؛ ولی شناختش در بررسی اشعارش بیشوکم، یاریگرست؛ زیرا دستکم، برخی را در همان بازهی سفر نگاشته که بدان ایام تاریخ خورده[۱۳] و دور نیست که شعرش از رویدادهای آن روزها و احوالش، اثر پذیرفته باشد و جا دارد نقاد ادبی، آن چند شعر را در بستر روزنامههای زندگی شاعر نیز بررسد.
چندی و چونی گزارشهای این دو سفرنامه
روزنگاشتهای او از ۲۰ مهر ۱۳۰۷ تا ۲۴ اسفندش در بارفروش برای حدود ۴۴ روزوشب/شبوروز[۱۴] و از ۲۶ شهریور ۱۳۰۸ تا ۳ دیماه آن در رشت برای ۱۵ روزست؛ یعنی برای بیشتر روزها قلمی نزده که علتش را از مقدمهی سفرنامهی بارفروش[۱۵] آشکارا میتوان دریافت؛ زیرا او مینگارد: «من نمینویسم مگر چیزهایی را که بهنظر من[۱۶] تازگی داشته، با چشم دیدهام، یا شنیدهام و پس از تحقیق تعیین کردهام» (یوشیج: ۱۳۷۹، ۴) که دو قید/وصف ۱٫ تازگی و ۲٫ قطعیت داشتن را برای چیزهایی که مینگارد، آورده است. او در سفرنامهی بارفروش از آذر بیآنکه دی و بهمن را طی کند، بپایان اسفند میرسد. گویا، در این دو ماه و اندی، چیزی تازه یا یقینی نیافته. در آغاز برای شبها نیز مینگاشت؛ ولی آشکارست که پس از چندماه، اشباع شود و چیزی نو/تازه و ذکرپذیر نیابد.
نیما اگر چه تازگی را پافشارانه، قید گزارشهای خود میداند؛ ولی گویا، «اهمیت» را بر خلاف مدعای تاریخنگاران، چندان توجه ندارد؛ زیرا در آغاز یکی از یومیههایش مینگارد: «بعضی گزارشات دیگر خود را بنویسم، بدون اینکه اول در مقدار اهمیت آن فکر کنم. زیرا انسان همیشه با چیزهای مهم مواجه نمیشود. اشیاء دارای اثرات مختلف و غیرمتساوی هستند. من سعی ندارم وقایعی راکه مینویسم تماما مبهم و عجیب باشند» (یوشیج: ۳۶) و آشکارا، از تفاوت گزارشها در اهمیت پرده میگشاید و آن را توجیه مینماید. او میکوشید واقعیات را پوستکنده و بیدخلوتصرف نمایش دهد و نمیخواهد دروغسازانه[۱۷] و منفعتخواهانه، برای اهمیت یافتن، چیزی بدانها بیفزاید (همان و ۳۷).
[۱] ر. ک. «سفرنامههای خطی فارسی» بکوشش «هارون وهومن»
[۲] ر. ک. «کتابشناسی سفرنامهها در ایران» با تحقیق و گردآوری «علیاصغر حقدار»
[۳] آنان که بشعر و ادب شناخته شدهاند و در میان اوصاف و القاب، «ادیب» در آنها غالب است.
[۴] برخی از سفرنامههای جلال مانند اورازان، جزیرهی خارک، یزد و کرمان دربارهی ایرانگردیهای اوست و برخی دیگر مانند خسی در میقات، روس، آمریکا و ولایت عزرائیل دربارهی جهانگردیهایش است. جلال بعکس نیما تا حدودی در این فن شناختهشده است.
[۵] جالبست که در کتاب «بابل» که گویا، نخستین کتاب مستقل در تاریخ شهر بابلست، نویسندگان از سفرنامهی نیما بعنوان منبعی برای تدوین کتابشان بویژه بخش سفر رضاشاه بهره بردهاند (نیاکی: ۲۷۳، ۲۷۸، ۲۸۲ و ۲۹۲) که این ارزش تاریخی سفرنامهی نیما را نشان میدهد و در کل، بر ارزشش بسیار میافزاید.
[۶] نیما آمیزهی «معرفت الروح» را بکار میبرد که باید دید با «علم النفس» و «معرفه النفس» حکیمان چه نسبتی دارد.
[۷] ر. ک. «مجموعه اشعار نیما» بقلم «ابوالقاسم جنتی عطائی» که آن را در شصتمین سال زندگانی نیما بسال ۱۳۳۴، بدو هدیه کرده (این هدیه را که بمناسبت آغاز شصتمین سال زندگانی شما تهیه کردهام بشما و کسانی که مشتاق شناختن شما هستند تقدیم میکنم) و نیما نیز آن را خوانده و برایش یادگاری نگاشته است؛ ولی خود در شعری بتاریخ همان سال، مینگارد: «از پس پنجاهی و اندی ز عمر/نعره برمیآید از هررگی/کاش بودم باز دور ازهر کسی/چادری و گوسفندی و سگی» که آشکارا، سنش را پنجاه و اندی میداند و از سوی دیگر، کتابها سالزاد او را ۱۲۷۶ خورشیدی دانستهاند. تنها راه توجیه این تعارض آغازین آنست که شصتسالگیش بمهشیدی/قمریست؛ زیرا خود او در اتوبیوگرافیش مینویسد: «درسال ۱۳۱۵ هجری … در پاییز همین سال … من بهدنیا آمدم …» (پیوند: ۷) و پاییز ۱۳۳۴ برابر ۱۳۷۵ مهشیدیست. شایان ذکرست که در بخش اطلاعات کتابشناختی «دو سفرنامه از نیما یوشیج»، سه بار سالزاد نیما ۱۲۷۴ آمده که شگرفست.
[۸] خود نیما یوشیج نام آن دو را سفرنامه گذارده است (یوشیج: ۱۳۷۹، یازده، ۳، ۷۲ و ۱۳۹).
[۹] یازده ماه در سالهای ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ (همان)
[۱۰] از نیما اتوبیوگرافی بسیار کوتاهی در صفحههای ۷ تا ۹ ویژهنامهی مجلهی پیوند چاپ شده است.
[۱۱] نام مقالهای از «رولان بارت» که درجای نام نظریهای در نقد ادبی بکار میرود.
[۱۲] در مجامع گوناگون علمی و ادبی
[۱۳] اشعار صفحههای ۱۵۹ تا ۱۶۳ در بارفروش و همچنین صفحههای ۱۷۰ تا ۱۷۳ در رشت از کتاب «مجموعه اشعار نیما» که یاد شد.
[۱۴] چندین مورد پیش از روزها، برای شبهایشان نیز نگاشته است.
[۱۵] نیما مقدمه را مانند قاطبهی درامد و دیباچهها، در آغاز ننگاشته و در صفحهی ۳۱ دفترچهاش نوشته و مصحح آن را بدرستی، در ابتدا آورده است (یوشیج: ۱۳۷۹، ۳) و البته، محض نگاشتن مقدمه نشان آنست که قصد انتشار داشته و صرفا، خاطراتنویسی برای خود نبوده و از قضا، در مقدمه بعزم انتشارش اشاره کرده؛ ولی آن را بنشر نسپرده است.
[۱۶] دو بار بکار بردن «من» جمله را نازیبا کرده و البته، «تعیین کردهام» نیز گنگ است.
[۱۷] پرسش مهم آنست که آیا بهرهگیری شاعر از آرایههای ادبی افزودن بواقعیت و دروغپردازیست!؟ پاسخ منفیست؛ زیرا شعر خبر/اخبار نیست که بالذات صدقوکذبپذیر باشد.