آنچه پیش روست، یادداشتی کوتاه دربارهی چند بند مقالهای از «اکتاویو پاز»، ادیب و شاعر مکزیکی، بقلم سجاد هجری، پژوهشگر پژوهشکدهی سیاستپژوهی و مطالعات راهبردی حکمت، است.
پاز: «انعطاف»، شرط بقای تمدنها!
سجاد هجری
سال ۹۰ بود که با پاز، «اکتاویو پاز»، آشنا شدم! آن شاعر و منتقد مکزیکی! با مقالاتش پیش و بیش از شعرهایش، خو گرفتم! او «نوبل» را نیز برده! «هنر و تاریخ» با بر/فرنام فرعی «مقالاتی در زیباییشناسی»، نام گردایهی مقالاتیست از او! نمیدانم چه کسی آنها را گردآورده و بدین نام خوانده! شاید «ناصر فکوهی»، ترجمان این نوشتهها، چنین کرده! هنر و نیز تاریخ، مرا سخت میرباید! امروز، دوباره این مجموعه را دست گرفتم! تفأل/استخارهوار بازش کردم! چشمم بدین جمله افتاد: «کشف سرزمینهای نو برای اروپاییان نه تنها کشف طبیعت که کشف تاریخ بود» … در اندیشه فرو رفتم! کشف و بتعبیر برخی مانند تودوروفِ فرانسوی، فتح آمریکا، از گذشته، مرا با پرسشهایی روبرو ساخته که در تعقیب پاسخهایش هستم! میدانید که بسیاری مانند «سومبارتِ» آلمانی، «سرمایهداری» امروز را با کشف آمریکا گره میزنند! … در دو «رویه» (صفحه)، پاز، سخنانی اندیشهانگیز باریده، مانند: «دلیل زوال این دو تمدن را نیز نه در عقب ماندگی فنیشان، که باید در انزوای تاریخیشان جست (رسمخط نگهداشته شده)» … اینها بخشی از مقالهی «هنر در مکزیک (ماده و مفهوم)» است! در هر یک از جملات این پارهی پاز، باید پژوهید و اندیشید! بیاد «تویینبی» و نظریهی بنیادی «چالش» در زایش و فرسایش تمدنها افتادم! کدام چالش تمدن «هند غربی» را فروپاشید و چرا!؟ اینکه پیشرفت و توان فنی، «آس» اروپاییان در برتری و جایگزینی نبود، با تاریخ اثباتپذیرست! تاخت عرب مسلمان در ایران را ژرف بکاوید! تمدن ایرانی نابود نشد؛ ولی بِروز شد! ایران توانِ فنی داشت؛ ولی شکست خورد و از سوی دیگر، نابود نشد و توانست خود را با وضع نو، «سازگار» کند! این توانایی و هنر را تمدن «پیشاکلمبی» آمریکا نداشت! پاز فیالجمله، میگوید (نقل بمضمون!): مردمشناسی با کشف آمریکا آغاز شد؛ زیرا آنجا بعلت انزوا، گویی بشکل بدوی مانده بود؛ ولی این سخن را مردمشناسانی مانند «کلود لوی استروس» نمیپذیرند؛ زیرا «بدویت» انسان/مردمشناسانه در تاریخ را جز (غیر از) آنچه در قبایل امروز بدوی در آفریقا و مانندش که بجهت همان انزواست، میدانند! شاید استروسها بگونهای رشد و تکامل برای بدویهای امروزین باور دارند که این دو بدویت را یکسان نمیدانند! درست است که آنها از دیگران جدا (منتزع) و گوشهگیر (منزوی) بودند؛ ولی خود در درونشان، «ایستا» و «بیجنبش» (ساکن) نبودند! شاعر ما از «اصالت»، این پدیدار شگرف کمیاب، در تمدنهای قدیم آمریکایی سخن میراند …! پاز این تمدنهای پیشاکلمبی در آن قاره را، «نفوذناپذیر» میخواند! شاید بتوان واژههای «متصلب» و «نامنعطف» را نیز بکار برد. گویا، او میخواهد «انعطاف» را شرط «بقا[ء]» بشناساند! یاد پدیدار «مدارا» افتادم و حتا «تساهل» و «تسامح» که در هر جامعهای برای «حفظ نظام» ضروریست! البته، حدود و ثغورش را باید بررسید؛ زیرا اگر تساهل/تسامح از حد بگذرد، نتیجهی عکس میدهد و نظام، «قلب» میشود! او این نفوذناپذیری را پیامد بیتجربگی میداند و گویا، خامی در «مواجهه» با دیگران که گونهای «دادوستد» ناگزیرست! پاز در این بخش، «همذهن» تویینبیست. این «دادوستد»ها در تاریخ را باید بررسید و آن را سرلوحهی سیاستهای امروز کرد و از آنها «عبرت» آموخت/گرفت! بیاد («بیادِ …» شده «ترجیعبند» یادداشتهای من!) پدیدار «اخذ» (-ِ تمدنی از تمدنی) و «تأثر» افتادم! آنچه را «ولفسونِ» تاریخاندیش، در کتاب «فلسفهی علم کلام» که مرحوم «احمد آرام» آن را بفارسی برگردانده، بعکس برخی، «قوت» و «استعداد» ارزشمند یک تمدن میشمارد و «جهان اسلام» را در آن برجسته میخواند! ما همیشه، در کنار «اخذ»، از «هضم» نیز بعنوان امری ضروری گفتهایم و تمدن اسلامی را در این ویژگی نیز برجسته و بیمانند میدانیم! اینها، همه، مصداق «انعطاف»، شرط بقای تمدنها، است! دربارهی این چند بند پرمایهی پاز، بسیار میتوان گفت و نوشت و من در این یادداشت، بیشتر، انگیزهی شناساندن کوتاه پاز بعنوان یک «متفکر» را داشتم! «غروب آوانگارد»ش نیز خواندنیست … او تنها یک «شاعر» نیست!