آنچه در پی میآید، متن و صوت سخنرانی جناب آقای سجاد هجری، پژوهشگر فقه و اصول و عضو شورای علمی پایگاه پیشینه (عبرتپژوهی) است که در نخستین جلسه از سلسله نشستهای شناخت سلفیگری کارگروه تاریخ در موسسهی اشراق برگزار شد.
درامدی بسیار کوتاه بر سلفیگری
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین
پیش از هر چیز میلاد حضرت زهرا (س) و روز مادر و زن را به همه دوستان تبریک میگویم. جالب است، آغاز بحث سلفیگری در تاریخ مصادف شده با دو واقعه که یکی جای تبریک دارد و آن میلاد حضرت زهرا (س) مدافع حریم ولایت و امامت، این یک تعبیر مشهوریست که ما برای ایشان به کار میبریم و از سوی دیگر مقابله و مخالفت سلفیت با همین ولایت و امامت و از سوی دیگر واقعهای که جای تسلیت دارد، به میلادی امروز سالگشت حمله وهابیون به نجف و کربلاست. بیستم آوریل ۱۸۰۲٫ این تقارن، بسیار جالب و نکوست. من این واقعه را به همه دوستان تسلیت و تعزیت میگویم. همانطور که در بحث اشاره شد، یک سلسله جلساتی گروه تاریخ قرار است برگزار کند، درباره شناخت جریانهای سلفیگری و آغاز آن هم با چیستی سلفیت یا سلفیگری می باشد که من امروز مصدع اوقات دوستان درباره این موضوع هستم. همانطور که سنت حکمت اسلامیست، آغاز هر بحث و بررسی هر پدیداری را با پژوهش معنای لغوی آن لفظی که دال بر آن پدیدار است، آغاز میکنند. سلفیّه در حقیقت، – سلفیگری فارسی همان سلفیه است- چیست؟ همه میدانند که یکی از اقسام تاء در زبان تازی یا عربی تاء تصنیف و تنویع است که اگر شما دقت کنید در انتهای نام فرق مختلف کلامی و مذاهب فقهی این تاء وجود دارد. جبریه،قدریه، مجبره، معتزله، اشاعره و … این را میگویند: تاء تصنیف یا صنف صنف کننده، هرکدام از اینها فرقهای هستند، یعنی صنفی هستند. سلفیه این تاءاش تاء تصنیف است. سلفی، یاءاش یاء نسبت است، یکی از اقسام یاء نسبت است که برخی آن را در زبان عربی دخیل میدانند، از زبان فارسی. در حقیقت، سلفی چیز یا کسیست که به سلف نسبت داده شده. حالا سلف چیست؟ سلف در لغت به معنای گذشته یا آن چه که گذشته است یا آن چه که متقدم است یا سابق است، است. این واژگان را در تعریف لغوی واژه سلف گفتهاند. ما سلفیه را به عنوان یک اصطلاح به کار میبریم که به یک فرقه اطلاق میشود و یک فرقه کلامی. این هم جای بحث دارد که سلفیه یک فرقه کلامی یا یک مذهب فقهیست. در لابلای مباحث این نکته را هم سعی میکنیم بررسی کنیم. حالا معنای اصطلاحی چیست؟ سلفی کیست و سلف کیست یا چیست؟ این واژه، واژهایست که از قدیم به کار می رفته و دارای تطور تاریخیست. اینجا بنا نیست که سمنتیک یا معناشناسی این واژه را بیان کنیم. ما میخواهیم آنچه را که اکنون به نام سلفی شناخته میشود، تا حدودی تنقی کنیم. جمع سلف اسلاف است و سلف در قبال و مقابل خلف که جمعش اخلاف است، به کار میرود. یعنی میگویند: فرد سلفیست یا میگویند: فرد خلفیست. سلفی آن کسانی را میگویند که چنین اعتقادی داشته باشند: رجوع به سلف! گاهی میگویند: رجوع به سلف صالح، گاهی میگویند: رجوع به سلف صالح رشید. صالح رشید، برای همه معنایش مشخص و معین است. اینجا باید چند چیز را مشخص کنیم. منظور از سلف چه کسانی هستند؟ این اسلاف، این سلف صالح، این سلف صالح رشید چه کسانی هستند؟ و این که رجوع در آنها به چه معناست. اجمالی از تاریخ سلفی و سلفیت و سلفیگری را به دوستان عرضه کنیم انشاءالله، در جلسات آینده بقیه کارشناسان محترم به طور مفصل از مباحث تاریخی و جریانشناختی سلفیه به ویژه در نسبت جهان امروز بحث خواهند کرد. درباره آغاز سلفیگری و سلفیه که مورد بحث ماست، وقتی به کتب رجوع میکنیم، به مقوله مهم اهل حدیث و اصحاب اثر در قبال اصحاب رأی اشاره میشود. میگویند: آغاز سلفیه آن موقعیست که در جهان اسلام دو پاره اصحاب رأی و اصحاب اثر و حدیث یا اهل حدیث تفکیک و تجزیه شدند یا بهتر است بگوییم: این تفکیک و تجزیه نه ظرف حدوث بلکه شاید ظرف ظهور است که این هم خودش جای بحث دارد. ظرف حدوث بود یا ظرف ظهور بود و این را برمیگردانند به قرن سوم هجری قمری و بزرگانی را از هریک از اینها برمی شمارند و آن بزرگ سلفیه را احمد بن حنبل میگویند که مقوله اهل حدیث و اصحاب اثر بودن را در ایشان در اوج خود میدانند. برای همین، میشود گفت: با توجه به تحلیلها و نکاتی که در کتب مختلف است، اگر بخواهیم بطور مسامحی آغازی برای سلفیه نام ببریم، میتوان به احمد بن حنبل اشاره کرد، البته برخی گفتهاند: شاید احمد بن حنبل را سلف بنامیم نه سلفی، یعنی آغاز سلفیت برای بعد است و خود احمد بن حنبل از سلف است. به هر حال گاهی او را سلفی و گاهی سلف مینامند. این جریان اهل حدیث را باید پیبگیریم تا امروز، البته، اهل حدیث فرق و گروههایی فراوان دارد. کاری که باید انجام دهیم که سخت هم هست، این است که واقعا، فصل مقوم و ممیز این سلفیه را پیدا کنیم، چرا که وقتی وارد کتب خود اینها می شویم، در بادی امر وجه ممیز و مقوم روشن نشود، چون میبینیم این عقاید در بقیه هم هست که حالا من می خواهم سعی کنم، اینجا مقومات و ممیزات را که مجموعشان این تقویم و تمییز را دارد، نمایان کنم. این یک آغاز مسامحی از سلفیه است. در حقیقت، بعد از این که صحبت از احمد بن حنبل میشود، به برخی کتب که نگاه میکنید، افرادی را میشمارند که از تابعین این احمد بن حنبل هستند تا اینکه میرسند به یک نقطه عطف یا شاید یک اوج، نمیدانم چه بنامم!؟ و آن هم در قرن هفتم کسیست به نام احمد بن تیمیه! این هم جالب است، نام او احمد بود و نام این هم احمد است! بعدا میبینیم که نام محمد بن عبدالوهاب هم محمد است! بعد از آن طرف آن کسی که با او همکاری کرد و حکومت تشکیل داد محمد بن سعود است. این نامها و اشتراک نامها واقعا جالب است. آنها احمد بن تیمیه را شیخ سلفیه، بلکه شیخ الاسلام مینامند که برخی از اهل سنت نه تنها احمد بن تیمیه را تکفیر کردهاند کسانی را که به احمد بن تیمیه هم اطلاق شیخ الاسلام میکردهاند، هم تکفیر کردهاند. این آقای ابن تیمیه هم برای خودش داستانهایی فراوان دارد که ان شاء الله به نظراتش اشاراتی میکنیم. بعد از این نقطه اوج و نقطه عطف باز افرادی را از تابعین این فرد از جمله شاگرد او ابن قیم جوزیه نام میبرند تا میرسند به احیاگر سلفیه، – البته محی السلفیه به خود شیخ الاسلام ابن تیمیه هم میگفتند- و آن هم کسی نیست جز نام آشنای محمد بن عبدالوهاب که حدود قرن دوازدهم هجری قمری بوده و بعد از آن هم این جریانات اخیری که بیش و کم ما خبر داریم، هست به خصوص تکثر سلفیت! به محمد بن عبدالوهاب بیشتر سلفیت وهابی عربستان را اسناد میدهند. ان شاء الله جلسات بعد دوستان باید بحث کنند که ما اقسام سلفیه داریم: سلفیه دیوبندیه، سلفی اخوانی و در همان سلفی اخوانی سلفی قطبی که سلفی اخوانی را در کتب سلفی اعتدالی مینامند و سلفی قطبی را سلفی افراطی میگویند و تقسیماتی مختلف که از سلفی هست. در خود عربستان سلفی را به تبلیغی و جهادی تقسیم میکنند که به سلفی جهادی گاهی تکفیری و انقلابی هم میگویند که بعدا آقایان هم از این فرق و جریانات مختلف سلفی امروز بحث میکنند. این سیر بسیار اجمالی و کلی از جریان سلفیت است که سه قطب این جریان را نام بردیم: احمد بن حنبل، احمد بن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب.
میخواستم وارد بحث شوم که چه چیزهایی را میتوان راجع به این سلفیه گفت: درباره جهات روششناختی و معرفتشناختی و هستیشناختی آنها چه نظراتی دارند؟ گفتیم: آنها افراد را تقسیم میکنند به سلفی و خلفی. درباره سلف هم در کتبشان مختلف صحبت کردهاند. برخی گفتهاند: سنت رسول الله و صحابه و برخی گفتهاند: رسول الله، صحابه و تابعین و برخی گفتهاند: رسول الله صحابه، تابعین و تابعین تابعین و برخی گفتهاند: سه قرن اول هجری قمری، برخی هم فقط گفتهاند: رسول الله. یعنی شما اینها را در کتبشان میبینید که وقتی میگوییم: سلف یکی از این معانی را استفاده کردهاند و تا حدودی میتوان گفت: رسول الله و صحابه در آنها قدر متیقن است. یک معنای دیگری هم میماند، آن هم معنای رجوع به سلف است. گفتیم: سلفی یعنی کسی که معتقد است به این که باید به سلف رجوع کرد. آن رجوع چیست که عرض میکنم. این رجوع یک رجوع همه جانبه است در محیط هستیشناختی و معرفتشناسی و روششناختی. این تعبیر سلفی و خلفی عنوان دیگری دارد و آن هم عنوان موحد و مشرک است. اصلا اصل و اساس مقوله سلفیت را میتوان در اعتقاد آنها به مقوله توحید و اسماء و صفات الهی یافت. در برخی از کتابها وهابیون را موحدون نامیدهاند و در بین این توحید و شرک یا ایمان و کفر که تعبیر میکنند، بسیار بسیار مرز مشخص و معینی را برایش لحاظ مینمایند و هر چه غیر از این اعتقاد را دارد، تکفیر میکنند و بسیاری از فرقشان در این مرزبندی توحید و شرک که بعدا توضیح میدهیم توحیدشان چیست، معتقد به مقوله جهاد هستند. مقوله جهاد را در کجا تعریف کردهاند؟ شیعه که بطور قطعی و البته همهشان و اهل سنت هم میتوان ادعا کرد، اکثریت قریب به اتفاقشان ملاک جهاد را ظلم میدانند، نه شرک و کفر! اینجا میخواهیم یکی از بنیادیترین عقیده سلفیه یا بسیاری از این سلفیه را بیان کنیم که امروز میگوییم: سلفی تکفیری، انقلابی یا جهادی که اینها بیشتر الان در مرآی ما هستند، بیشتریهای ما ملاک جهاد را ظلم میدانند، ولی این سلفیه ملاک جهاد را کفر میداند. بین این دو خیلی فرق است. شما به جوامع فقهی و تفسیری ما رجوع کنید، به خصوص در تفسیر ما میبینید که ذیل بسیاری از آیات قرآن، آقایان بحث کردهاند که ملاک در قتال و جهاد، ظلم است نه کفر. این بحثیست که باید در جای خودش بحث شود و فقط یک مثال میزنم: «فقاتلوا أئمه الکفر إنهم لاأیمان لهم» یکی از بزرگواران و از مفسران میفرمایند: نفرمود: لاإیمان لهم چون اگر میفرمود: لاإیمان لهم میشد کفر، فرموده: لاأیمان لهم یعنی ظلم. أیمان ندارند، یعنی به معاهداتشان التزام ندارند. پس یکم، مرزبندی ایمان و کفر، توحید و شرک، سلفی و خلفی و این که در این مرزبندی مقوله جهاد را طرح میکنند (نه همه ولی بسیاری از آنها) و ملاکش را کفر و شرک میدانند نه ظلم.
حالا وارد شویم ببنیم اینها چه سخنانی دارند. یکی از کلمات کلیدی برای شناخت سلفیه واژه بدعت است. بعضیها تعبیر میکنند که از نظر سلفیه بدعت تقسیم به حسن و قبیح نمیشود. آنها کلا بدعت را مذموم و مقبوح و مقدوح میدانند و این که رجوع به سلف دقیقا تقابل دارد با مقوله بدعت. اگر ما بخواهیم یک مقدار با اصطلاحات امروزی که بسیار به کار میبریم توضیح دهیم، این گویا یک نوع تقابل سنت و تجدد است. البته من تشبیه کردم ولی با آن متفاوت است. بدعت در قبال سلف است. خلفی کسیست که بدعت دارد و سلفی کسیست که مخالف بدعت است. اینها با آن تعریفی که از سلف میکنند، معتقدند بعد از رسول الله و صحابه و تابعین و به قول بسیاریشان پس از قرن سوم یعنی از قرن چهارم به بعد، جهان اسلام دچار بدعتها شد. مبتدع و مبتدعه در آن بسیار شد. این عصر را هم شما نگاه کنید، این عصر مصادف است با عصر تأسیس فلسفه، عصر تأسیس حکمت اسلامی قرن چهارم است. این ملازمه، ملازمه مهمیست به نظر من. آقایان میگویند: وقتی بحث رجوع به سلف و مقوله بدعت را میکنند، در کنار بدعت تعبیری به نام واردات میکنند و میگویند که سلفیه مخالف هرگونه ورود و دخول افکار غیر به سنت محض اسلامیست. الان برای آدم روشن میشود که این تقابل چطور خودش را رخ مینمایاند. تأسیس فلسفه در نسبت افکار وارداتی از یونان است یا مثلا مقوله کلام یا آرام آرام کلام عقلی را شما در آن ساحتها می بینید. اینها همه اینها را بدعت میدانند و رجوع به سلف را انکار و اجتناب از این بدع میدانند. دوستانی که به حج مشرف شدهاند برای ما تعریف کردهاند که هرجایی که شرطه هست و میخواهد تذکری دهد در خصوص دعا و قرآن و میخواهد چیزی را انکار کند، از واژه بدعت بهره میبرد. آنها غیر از خودشان را مبتدع و مبتدعه و اهل بدع میدانند. در عنوان برخی کتابهایی هم که اینها نوشتهاند، بدعت هست. ما در این جلسات فرصت نمیکنیم از چیستی و تعریف بدعت صحبت کنیم و بحث هم نقد وهابیها نیست.
یکی از عقاید عمده و اساسی سلفیه که هم با مقوله بدعت و هم مقوله توحید و شرکی که بیان میکنند، ارتباط دارد، مقوله ظهور است و اصالت الظهور نزد اینها یا بهتر بگویم جمود علی الظواهر. اینها این اعتقاد را دارند که در هنگام استنباط و استفاده از متون دینی باید آنها را اخذ به ظاهر کرد و آنها هرگونه تأویل را انکار میکنند. پس اخذ بالظاهر در قبال تأویل. برخی این را اینگونه توضیح دادند: آنها مخالف وجود هرگونه مجاز در متون دینی هستند. البته، این را بگویم: این اصالت الظهور اینگونهای و اعتقاد به اخذ به ظواهر فقط در سلفیه نیست و کم نیستند فرقی از سنی و شیعه که چنین اعتقادی را با شدت و ضعفی دارند. اخذ به ظواهر و مخالف با تأویل و نفی هرگونه مجاز در قرآن. نفی مجاز هم کم نیست. از جمله عرفا جزء منکرین مجاز در قرآنند یا حکمت متعالیه منکر مجاز در قرآن است، اما نحو انکار آنها متفاوت است و بحثی عمیق و دقیق میکنند و تحلیل میکنند. بحث استعمال حقیقی و مجازی و یک بحث اصول و عمیقیست و آن هم استعمال وضع لفظ برای روح معناست که بحث دقیقیست که نمیتوان اینجا آن را طرح کرد. همین مقوله نفی تأویل در قرآن و نفی وجود استعاره و مجاز در قرآن و اصالت ظهور که شاید بتوان تعبیر ظاهریه و ظاهریون را کرد که برخی حتی این ظاهریه را که داوود اصفهانی بنیانگذار آن است در همان جریان احمد بن حنبل میدانند. به خاطر همین وجه اخذ به ظاهر، ظاهریه و قشریه هم میتوان نامید. پس یکی از عمدهترین آراء اینها همین مقوله اخذ به ظاهر است، به خصوص در مسائلی که مرتبط با حضرت حق است و آن هم اسماء و صفات حضرت حق است. اینها میگویند: هرچه که از متون دینی به ما رسیده درباره اسماء و صفات حضرت حق، باید حمل به ظاهر شود و نمیتوان تأویل کرد. اگر صحبتشان را بررسی کنید، در حقیقت، میگویند: تعطیل عقل. تأویل با یک عملیات عقلی نسبت پیدا میکند. این ها میگویند: در نسبت اینها باید نوعی توقف عقل داشت و اخذ به ظاهر داشت و چنین تعابیری را دارند. برای همین آنها این متون را از الرحمن علی استوی گرفته تا یدالله فوق أیدیهم، همه اینها را اخذ به ظاهر میکنند و خداشناسیشان این گونه است و آخر سر توحیدی که به دست میآورند به تعبیر آقایان یک توحید عددیست و نتیجه کارشان میشود تشبیه برای همین این جا با مشبهه و مجسمه یا حشویه هم مشترک هستند. در این مقوله تجسیم و تشبیه مشترکند که اینها میخواستند اخذ به ظاهر کنند و جهت این اخذ به ظاهر را هم توقف تفکر میدانند. اینها تمسک میجویند به برخی از روایات که لاتتفکروا فی الخالق. از این روایات استفاده میکنند. پس در نتیجه ما در همه اینجا باید عقل و فکر را متوقف کنیم و اخذ به ظواهر بگیریم. میخواهند به یک حرام دچار نشوند به این تجسیم و تشبیه دچار میشوند. آنچه که در این چند سال عمرم در مواجهه با این فرقههای کلامی به نظرم رسید، این بود که گویا در جهان اسلام این فرق هرکدام به خاطر این که به یک حرامی دچار نشوند، به حرامتر و سیئتری دچار شدند. نمونه بارز آن هم اشاعره است. اینها هم از یک حرامی خواستند گریز کنند که دچار تشبیه شدند.
یک قولی نیز دارند که میگویند: مضامین آیات و روایات را بلا تشبیه و بلا تجسیم قبول میکنیم! این تناقضها را که در کلامشان فراوان است، در مواجهه با اشکالات نقدها میگویند. میمانند که چه جوابی دهند، این حرفها را میزنند. مقولهای هست که حکیمان میگویند: پس از فلک الافلاک چیست؟ قدیم به افلاک معتقد بودند و به یک فلک محیط هم معتقد بودند. اینجا که ملأ است و شما هم که میگویید: خلأ هم که محال است. پس آنجا چیست؟ میگویند: لاخلأ ولاملأ! خب حالا لاخلأ ولاملأ چیست؟ خودشان میگویند: ببینید اصلا خلأ و ملأ متناقضین نیستند. عدم و ملکه هستند. آنجا شأنیت اتصاف به این دو وصف را ندارد. جریان این آقایان که میگویند: بلا تشبیه و لا تجسیم، همین است. خب بالاخره چیست؟ به هر حال آنها به تأویل در متشابهات معتقد نیستند. همینجا نکته دیگری را دریافتیم آن هم این است که اینها به حجیت و اعتبار عقل در نه تنها احکام بلکه در اعتقادات هم اعتقادی ندارند و منکر حجت و اعتبار عقل چه در احکام و چه در اعتقادات هستند. این هم یکی از مهمترین و عمدهترین عقاید اینهاست. آنجا هم که تقسیمات کردیم اصحاب اثر و اصحاب رأی، همین اختلاف نقلگرا و عقلگرا را هم آنجا میتوان تصور کرد. پس اصلا با ورود و دخول عقل چه در اعتقادات و چه در احکام مخالفند. ما بحث عدم حجیت عقل در احکام را داریم، ولی در این حد اعتقادات، کم هستند افرادی که چنین اعتقادی میان فرق مختلف داشته باشند. این هم یکی از اعتقادات عمده آنهاست. خوب است این نکته را بگویم: از آن طرف حجیت عقل را در اعتقادات منکرند، از این طرف به حجیت اخبار چه متواتر و چه واحد در احکام و اعتقادات معتقدند. یعنی شما اگر بروید سراغ اصول و فقه سلفیه در مقام حجیت هیچ فرقی میان خبر متواتر و خبر واحد نمیگذارند و این هم یکی از نکات عمده آنهاست و میگویند خبر واحد در اعتقادات نیز معتبر است. چرا چنین اعتقادی دارند؟ چون چارهای ندارند. اینها تعطیل عقل میکنند. چاره ای نمیماند برایشان جز این که تمسک کنند به خبر واحد حتی در روایات. نکتهای را هم اینجا بگویم. آنها میگویند: عقل برای ما حجت و معتبر است تا آن جایی که فهم انفهام سلف صالح را برای ما کند. یعنی نمی گویند: ما عقل را قبول نداریم. میگویند: قبول داریم آنجایی را که استنباط انفهام سلف صالح می کند. یعنی حجت عقل یک حجت استنباطی در فهم سنت سلف صالح است. اینجا هم به شما عرض کنم: حجیت قرآن و سنت را قبول دارند و منابعشان این است و میگویند: حجیت قرآن و سنت به شرط انفهام سلف صالح است. یعنی آن فهم و استنباطی از قرآن و سنت برای ما حجت است که فهم و انفهام سلف صالح باشد. این نوعی مشروط کردن قرآن و سنت به فهم سلف صالح است. این هم یکی از نکات مهم در نسبت عقل و جایگاه عقل در جایگاه منظومه ایشان و به خصوص نکته مهم در مقوله عدم تفاوت خبر واحد و خبر متواتر در نزد آنهاست. باز در نسبت تعطیل عقل نکتهای دارند این ها آن هم مقوله جامعیت نصوص. میگویند: نصوصی که برای ما مانده جامع است و ما نیازی به غیر نداریم. از همین نصوصی که داریم تمام احکاممان را با همان عقل عرفی اسلاف استنباط میکنیم. برای همین شدیدا مخالف معنای اجتهاد هستند که در میان شیعه و سنیست و شدیدا با مقوله تصویب هم مخالفند. تخطئه و تصویب دو جریان در فقه و اصول هستند که دوستان میدانند. اینها معتقدند مقوله تصویب مقولهایست برای توجیه اختلاف آراء فقها. نکاتی که الان خدمت شما عرض کردم، شاید مهمترین نکاتی بود که در کلمات آقایان سلفیه وجود دارد. نکته دیگری را هم در خصوص تعطیل عقل اینها بگویم که نظر جالبیست. اینکه میگویم جالب است به این خاطر است که معادل آن را در سنت مسیحی داریم و اساسا سنت غالب در جهان مسیحی این بوده. معتقدند که ایمان و عقل با هم جمع نمیشود! یا ایمان و علم و چنین تعابیری دارند که متعلق ایمان غیر از متعلق علم است. یعنی در ایمان شما باید مجهول داشته باشید. اینطوری تعبیر میکنند: آن کسی که مؤمن است به مجهول مقامش بالاتر است از کسی که مؤمن به معلوم است. ولی اساس حرفشان این است که گویا دارند میگویند: ایمان به مجهول ایمان است وگرنه ایمان به معلوم که دیگر ایمان نیست. این در سنت مسیحی وجود دارد. این را در سنت مسیحی به انحای مختلف میگویند. وقتی این مباحث را می بینید، میبینیم که اینها به نوعی لاادریگری دچار هستند. اینکه شما میگویید: بلا تشبیه و لا تجسیم اینجا خودش را رخ مینمایاند. میگویند: ما نمیدانیم و فقط ایمان داریم. گاهی هم آن آیه سوره آل عمران است که در تأویل میگوید: «… والراسخون فی العلم یقولون کل من عند ربنا» یعنی ما ایمان آوردیم، حالا تأویلش چیست نمیدانیم. حالا بحثی هم هست که اصلا اینجا کجا باید وقف کرد و کجا نباید وقف کرد. بعضی از آقایان معتقدند که قرآنهای امروزی وقفی که دارد بنا بر نظر سلفیست. این هم نکته مهمیست که قرآنی که در دست ماست قرآن سلفیست. لاادریگری هم مسئله بسیار مهمیست. یعنی گاهی اوقات میگویند: نمیدانم و فقط ایمان دارم. انگار متعلق ایمان باید مجهول باشد.
خود ابن تیمیه که بسیاری از عمرش را در زندان بود و مطرود جمیع جوامع سنی و شیعی بود یا تکفیریهای امروزی را که میبینیم با چه رشادتی میروند و عملیات انتحاری انجام میدهند، اینها نشانه ایمان و اعتقاد بسیاری قویست. شاید بتوان گفت: اینها ایمانگرا هستند که متعلق علم را با متعلق ایمان دو تا میدانند نه یکی. فقه اینها هم خیلی عجیب است و خیلی تفصیل دارد و تناقض در اینها زیاد است.
سلفیه قطعا یک مکتب کلامیست و در آن شکی نیست. هرکسی که درباره ایمان و کفر حرف میزند، میشود کلامی و متکلم، ولی از اصطلاح کلام استفاده نمیکنند و به جای آن از اعتقادات استفاده میکنند، زیرا خود اصطلاح کلام اصطلاحیست که در قبال منطق به کار رفته و یک امر وارداتیست و برای خودش تاریخ دارد. قطعا، سلفیه یک مکتب کلامیست. کلام چیست؟ به تعبیر آقای ایزوتسو، اولین مسئلهاش مسئله ایمان و کفر است. در موضوعش بحث کردهاند و برخی گفتهاند: فعل الله است، برخی گفتهاند: موضوعش آن چه که مرتبط با ثواب و عقاب است. همه اینها را میتوانید برگردانید به مقوله ایمان و کفر، اما درباره وجه فقهیشان. بزرگان اینها که منتقد مذاهب فقهی هستند و بیشتر در مقوله فقهی حدیثی هستند. من راجع به فتاوایی که میدهند و هر روز هم میشنویم و نیاز به گفتن نیست، آدم که مبانیشان را نگاه میکند، احساس میکند که خیلی این فتاوا با مبانیشان هم جور در نمیآید. آدم احساس میکند بیشتر به حکم حکومی اعتقاد دارند و به مقوله مقاصد الشریعه با این که شدیدا جزء منکرین مقاصد الشریعه هستند. بررسی سلفیه نیازمند فحص و بحث وسیع و عمیق است. خیلی صحبتها دارند درباره مقوله عصمت و امثال و ذالک، اما اساس نظریهشان که بود را خدمت دوستان عرض کردم. من فعلا نکتهای ندارم و به اجمال و اشاره نکاتی که معمولا به اینها استناد داده میشود را خدمت دوستان عرض کردم … .
برای باربرداری صوت فشرده کلیک نمایید.